موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
سقوط آزاد در معبر يا داغ ميبيني يا ذكر ميشنوي. نهر عرايض معبر است. صداي «يا زهرا(س)» بود كه به گوش ميرسيد. بعضي موقعها ميخواهي جايي بروي، اما نميداني چه در انتظارت هست. ميبيني آتش چه حجمي دارد. خيلي هنر ميخواهد كه فرار نكني. سخت است باورش كه چپ و راست تو قايقها يكي پس از ديگري منهدم شوند و تو بايستي... كاش ميشد گفت در اين نهر چه اتفاقي افتاد و اين آب آرام چه روزهايي كه به خود نديد! عكس و فيلمي هم نيست كه تو را روشن كند و برايت از حماسههاي كربلاي چهار و پنج بگويد. نقطه استارت كربلاي چهار، نهر عرايض بود. از دهكده عرايض تا رودخانه، چهار كيلومتر راه است. شبي كه براي كربلاي چهار حركت كرديم، از كنار جاده، خودمان را به نهر رسانديم. نزديكي پل نو و در همان حوالي قصر شيخ خزعل، سنگر حاج حسين خرازي بود كه هنوز هم آثارش هست. نزديكيهاي شهر، آتش شديد دشمن روي سر ما بود. عمليات لو رفته بود و دشمن آگاهي كامل از ما داشت؛ حتي مسير ما را دقيق ميدانست. تمام آتش و حجم آن روي اين نهر بود. آتش وحشتناكي بود. قايقها آماده بود. هر قايق يازده نفر جا داشت. چون ميخواستيم از نهر عبور كنيم، مهمات كامل برداشته بوديم. قايقها هم بنزين اضافه برداشته بودند. يك گلوله كافي بود تا آن قايقهاي آماده انفجار را با بچههايي كه كولهپشتيشان پر از مهمات بود، تبديل به خاكستر كند. اين اتفاق افتاد. گلولهاي به يكي از قايقها اصابت كرد و بعد، انفجار... . بچهها همه پر ميكشيدند بالا. خيلي از قايقها آتش گرفته بود. ديدبانهاي دشمن متوجه شدند و آتش چندين برابر شد. حالا ديگر نهر عرايض شده بود جاي پرواز ملائك. بچههايي را ميشد ببيني كه آتش گرفته بودند و ميسوختند. شهيد سيد محسن حسيني، مسئول دسته بود. پسر آرامي درست مانند پدر دور و بر بچهها، دورشان ميچرخيد. آخرين نفري بود كه ميخوابيد و اولين نفر بود كه بيدار ميشد. خيلي هواي نيروهايش را داشت. وقتي ميخواستيم از نهر خارج شويم، توي قايق، يك تير خورد به دستش. دستش از مچ قطع شد. بين دو زانوي پاهاش دستش را گرفت لاي پايش و ميخنديد. ميدانستيم كه يك كاليبر چه درد وحشتناكي دارد، اما او ميخواست روحيه بچهها خراب نشود. فقط ميخنديد. فرهاد رهنمايي ميرفت زير آب و بچهها را بيرون ميكشيد؛ اول آتش بچههايي را كه در حال سوختن بودند را خاموش ميكرد و بعد از آب بيرونشان ميآورد.
اينها روايت نهري است كه امروز تو از آن عبور ميكني تا به شلمچه برسي. آب ميبيني و حاشيه و نيزار؛ اما آن شب، اين نهر رنگ و بوي خون داشت و بوي سوختن بهترين فرزندان اين سرزمين را ميداد. هنگام عمليات هم شهدا و زخميها را كه ميآوردند كنار همين نهر زمين ميگذاشتندشان تا آمبولانس از راه برسد. نهر معبر ما بود براي رسيدن به كربلاي چهار. در كربلاي پنج، بازماندههاي كربلاي چهار از روي نهر حركت كردند به سمت شملچه. بچهها كه از كنار اين نهر رد ميشدند، به ياد رفقايشان ميسوختند، ميگريستند و با آنها تجديد عهد ميكردند. ميگفتند بچهها داريم ميآييم پيشتان. منتظر باشيد. كمي آن طرفتر در شملچه خيلي از بازماندههاي اين عمليات كه شاهد مظلوميت بچهها در نهر عرايض بودند، پشت سر حاج حسين راهي عرش خدا شدند. آخرهاي جنگ، يكي از خطهاي پدافندي ما حاشيه همين نهر بود. براي آنهايي كه ميدانستند اينجا چه خبر است، شبها كنار اين نهر غوغايي بود. اين نهر زيارتگاه بود. تا همين اواخر، تكهپارههاي قايقهاي حامل به عرش رفتگان را همين جا پيدا ميكرديم؛ قايقهايي كه آن شب مركب شهدا بودند. يادشان به خير؛ شهيد حاج علي باقري، شهيد حاج محمد زاهدي، جانبازي كه چشمي را قبلاً فرستاده بود بهشت، فرمانده گردان امام رضا، شيخ جواد قاسمپور، معاون گردان، سيد محسن حسيني، عباس سرائيان، اصغر امامي، حسين فروجاني، كيوان داريان، شهيد رهنما، شهيد ابراهيم، منصور رنجبران و حسن منصوري غواص و...! حال بچهها قبل از كربلاي چهار، معنويتشان، روحانيتشان، همه و همه بيسابقه بود. آخر جنگ، اين نهر خط مقدم شد؛ آن طرف با فاصلهاي حدود يك كيلومتر عراقيها بودند و اين طرف ما بوديم. از خرمشهر به سمت شلمچه كه بيايي، به نهري ميرسي كه معبر زمين و آسمان شد و در يكي از همين شبهاي عاشورايي جنگ، بچههاي عاشق كربلا را به مهماني حسين(ع) برد. ادامه در بخش سوم به زودی نظرات شما عزیزان: سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : یکی
![]() ![]() |